دختر شیطان 3
وقتی هاشیرای مار با برادرش رسید میتسوری و کازومی کامل بیهوش بودن .
ایچیگو(برادر ایگورو):کازومی نه نه اخه چرا من نجاتت میدم.
(نویسنده :ته ناراحتیت همین بو من سرش گریه کردم)
خلاصه هاشیرای مار و عقرب (داداس ایگورو)کازومی و میتسوری بردند امارت پروانه
یک هفته بعد
شینوبو : میتسوری تو و کازومی هم به جشن رقس شیطان کشا دعوت شدید؟
میتسوری : آره چطور مگه؟
شینو بو :آخه باید با پارتنرت بیا ی من که با گیو میام.
میتسوری :من احتمالا با ایگورو سان میام
در همین حین
کاناعو :تو باکی میا ی جشن کازومی من با تانجیرو میرم
کازومی : من که باید ببینم که چی میشه.
ببخشید اگه کوتاه بود قول میدم پارت بعد طولانی باشه
ممنون میشم لایک کامنت فراموش نشه خدا حافظ